سنگین است

اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است

در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است

بعد هر بغض که شاعر بشوی می فهمی

هر کجای غزلم جا کنمت سنگین است

تلخ باشی و دم از واژه ی شیرین بزنی

پشت هر قافیه پیدا کنمت سنگین است

هی نخوابی و دلم شور دلت را بزند

او برانگیزد و پروا کنمت سنگین است

نکند فاش شود پیش کسی غربت ما

ترس از این قصه که رسوا کنمت سنگین است

نقش چشمان تو در قتل دلم مشهود است

شب به شب از سر دل وا کنمت سنگین است...


مطلبی از جای دیگر

این مطلب رو از یکی از وبلاگ ها گرفتم که متاسفانه یادم رفت آدرسش رو کپی کنم براتون ...

پس حقوقش محفوظه و از من نیست ...




وقتی پیشه ات روزنامه نگاری باشد شاید مدتها طول بکشد که بخواهی به فکر یک وبلاگ بیفتی. به پشت سرت هم که نگاه می کنی به نسلی تعلق داری که خیلی وقت پیش برایت فاتحه خوانده اند و کارت از سوختگی و خاکستری شدن گذشته است. حالا هم مرثیه خوان هم نسلهایت هستی که کودکیتان در جنگ گذشته است و نوجوانی تان در سازندگی و جوانی تان د رتحریم. اگر قرار باشد صدایی باشد فریاد خفه شده ایست که مدت هاست فکر میکند هیچ تمام سوغات هم نسلانش برای فرزندانی است که روزی احوال ما را نه لابلای صفحات یک جریده که شاید میان یک اثر ماندگار در اینترنت جست و جو می کنند. اینها همه دغدغه ایست که داری و بردوش نداشته هایت باز هم هیچ است . همان هیچی که از ما حالا دریغ کرده اند





آقا سلام




سلام آقا  ! می خواهم برای سلامتیتان اسفند دود کنم ...

می خواهم آنقدر مردم را دود بدهم تا پیرمرد دکان بغلی  به سرفه بیافتد و سینه اش خس خس کند ، چه اشکال دارد ! مهم این است که برای سلامتی شماست ، انشاالله که همیشه  سالم و سلامت باشید ... البته خدا هم باید کمک کند  ! ولی اگر اسفند های من بترکد ، آن وقت هست که شما سالم هستید وگرنه غیر از این باشد قبول نیست و جر زنی شده است .

 

راستی آقا این روز ها چه خبر ؟ شنیده ام که پرونده ما هر هفته یکی دو مرتبه زیر دست شما بررسی می شود ! این صحت دارد ؟

احتمالا  همه کارهای خوب خوب کرده اند ، شاد بودند و جشن گرفتند و آهنگ گذاشته اند

البته آهنگ ها  در اینگونه مجالس مجاز و غیر مجاز ندارد . مهم بودنش هست . حال اینکه ،محسن یگانه ، خواجه امیری ، دی جی ، می جی ،تواشیح ،قمیشی  هم ندارد .  اگر هم شجریان گذاشتی که چه بهتر ! فقط بشرطی که شاد باشد و بشکن بشکن داشته باشد ...

همین خود ما دوپ تیش دوپ تیشی راه انداختیم که نگو و نپرس ...

سال قبل که افتخاری گذاشتیم ، شکلات و شربتها روی دستمان  ماند و خورده نشد  ، آن وقت برای اینکه  خدایی ناکرده اصراف نشود ما هم تا امسال  که دوباره میلاد شما باشد ، آنها را نگاه داشتیم و به مردم دادیم . ولی امسال  که آهنگ های دوپ تیش دوپ تیش گذاشتیم بیشتر مردم جمع شدند و تمام شیرینی و شربت هایمان رفت که رفت .

خدا می داند که این کار ها فقط برای رضایت شماست و بس ... شما که راضی باشید خدا هم راضیست

خلاصه جانم برایتان بگوید چندین بار لیوان یکبار مصرف تمام شد نفهمیدیم چکار کنیم ...

چاره ای نداشتیم تا لیوان های روی زمین ریخته شده را برداریم و دوباره استفاده کنیم اما همگی پا خورده و له شده بود ...

چه کنیم دیگر ! ما اینیم ! سوفور محله باید امشب و فردا را تا صبح ترانه بخواند و جارو بکشد تا شاید لیوان ها جمع شود . عیبی ندارد ... بجایش او هم در ثواب ما شریک شده است و مهم این است که خدا از ما راضی باشد ، و نه بنده  ی خدا ...

آخر خدا که از ما راضی باشد بنده ی خدا هم  راضیست ...  خدا قبول کند  ! انشاالله

ولی نمی خواهم از حق بگذرم ، یکجا  ناراحت شدم که نه خدا راضی بود و نه بنده ی خدا !

و آن هم موقعی بود که از بس گرسنه بودم و می خواستم هر چه زود تر به منزل برسم ،راه بندانی شده بود که نگو و نپرس هیچ کس به من راه رفتن نمی داد تا به منزل برسم  . همه وسط خیابان مشغول نوش جان کردن شربت شده بودندو هرچی دست روی بوق می گذاشتم انگار که نه انگار ! حالا شما کلاهتان را قاضی کنید اگر کسی در این ترافیک می خواست جان بدهد باید چه میشد ؟

خب مسلماً اینطور نه خدا راضیست و نه بنده ی خدا . . .      مگر نه ؟!

آقا جان این هم از جشن ما ، امیدوارم که بیایی و دنیا را از ظلم و جور و ستم و بی بند و باری و بی نظمی نجات دهی ... انشاالله .انشاالله . انشاالله . یادم باشد برای سال بعد روبروی محل جشنمان پرچمی را نصب کنم که امروز دیدم ! خداوکیلی جمله ی قشنگی بود ! نوشته بودند : شاید این جمعه بیاید ، شاید ...    (( حتما برای سال بعد میخرم و نصب می کنم. حتماً )) خب بگذریم بس است دیگر، من بروم که خیلی خسته شده ام. خدا از ما قبول کند این قلیل توسلات را ! انشاالله انشاالله انشاالله  و من الله توفیق !

 

 

 

کشور من


من در کشوری زندگی می کنم که دویدن مخصوص کسانی است که هرگز نمی رسند و رسیدن سهم کسانی است که نمی دانند ...

ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش و نفرت تنها برای عاشقانی است که می خواهند به معشوقشان برسند ...

مردم ِ اینجا فقط برای صحنه ی اعدام با دقت نگاه می کنند نه پرده ی سینما و تئاتر و فقط دعوا و حرف های رکیک نظرشان را جلب می کند ، نه موسیقی و شعر  ...

::: شیرین تر از گس ، مگس است و بس  :::


خودش را به پول فروخت و دیگر هیچ . . .












درود خداوند نثار روح پر فتوح ان شخص که هیچ گاه  جان و شرف تمیزش را با پول کثیف آلوده نکرد ...

 

شب بود و آفتاب به روشنی از تیر های چراغ برق ، نور افشانی می کرد ...

با وجود اسفند ، سرمایی را حس نمی کردم ، فروردین را چه کنیم ؟!

تنها عابری که با ما رهگذر بود ، قدمهای خشک و رنجیده و پاورچینمان بود که چونان یورتمه از جایی به جایی دیگر و از پس دیگری به زمین کوبیده میشد ... ولی هرگز دست دراز و کمر کوژ نبودیم .

فقط کمی از فرط دوندگی ذهن خسته ، گوشهایمان کشیده و لوزی شکل ، جلوه می کرد ...

شما بگویید واقعاً بهای یک روز زندگی بی دغدغه و به دور از غصه چند است ؟

تو فقط قیمت بده ! فقط قیمت ! البته امیدوارم قیمت تو عدد نباشد ، چون نصف بیشتر عمرت بر فناست . سعی کن از این به بعد به جای قیمت های عددی از قیمت های ارزشی استفاده کن !

حتماً می پرسی چرا ؟ ! معلوم است ! چون این روزها قیمت دلار ، روی هر چه موج سینوسی بوده را کم کرده ! از بس بالا و پایین می رود . . .

بعد خدایی ناکرده ، قیمتی که بر روی یک روز می گذارید ، اگر بالا و پایین بکشد ، قطعاً حقش پایمال می شود . در نتیجه اینکه حتی الامکان روی برخی از چیزها قیمت ارزشی بگذارید ، و نه قیمت عددی . . .

می رفتیم و می رفتیم و می رفتیم که درختان عریان خیابان نظر من را به خود جلب کردند !

دست ها رو به سوی آسمان ، هر سال از سال قبل بالا تر ...

خدایا ما از درختان کره خاکی تو هم کمتر هستیم ... که اگر نبودیم عارمان میشد برای پول دستمان را جلوی مخلوق تو بالا آوریم . در کمال اعتماد به نفس کامل باید بگویم که منظورم به خودم نبود ، منظورم به انهایی بود که فکر می کنند لقمه نانی که می خورند یا به خاطر زرنگی خودشان است یا به خاطر لطف و عطای عده ای که خود مخلوق محسوب می شوند و جیره خوار خان کرم ...

شخصی که حساب ها رویش باز کردم خودش را به پول فروخت  . . .

به قیمت عددی ...  به قیمتی که هر لحظه در حال کم و زیاد است

در واقع خوب کرد ... چون قیمت ارزشی آن تنها صفر بود و بس . . .

 

چرا صدای سه تارت خفه است ؟!






دیر هنگامی است که به فکرش موسیقی زد و پشت خیال های باطل بر روی موج های آبی ، بالا و پایین می رفت . از احساسات می دانست اما عواطف نداشت ، تنها چیزی را که حس می کرد صدا بود و بس ...

دلش می خواست مثل نامجو بنوازد ، من برایش متاسف بودم ، نه برای اینکه نمی تواند ! برای اینکه سازی که انتخاب کرده بود ، قربش بالا تر از این حرف ها می بود ...

من روز ها با او بودم و او کما کان نامجو را می پرستید البته از خدا که پنهان نبود اما از او چه پنهان که من هم گاهی اوقات گول شیطان های درونش را می خوردم و گاهی نامجو را جویای نام بودم . ولی حیف که نشد و نشد ...

الان سال ها ، در گذر ایام خاکستری شده اند و او آرام گرفته ...

پس چرا خفه شده ای ؟! چرا صدای سه تارت را نمی فهمیم ...

چرا مضراب هایت زنگ زده  . . .

یاد آن ایام بخیر  . . .

دخترک قاجار با هزار عشوه و ناز سه تار به دست می گرفت و در خانه ی شمس العماره ، برایمان دلنگ دولونگ می کرد .

نیستید تا ببینید این روزها دخترک چه بساطی دارد و مکتب ها تکه پاره می کند ...

( منظورم از مکتب همان کلاس است ) همان کلاسی که فلک بر ان حکومت داشت . خدایش بیامرزد بعد از آنکه مکتب جای خودش را مدرسه داد ، فلک هم برنج فروشی را پیشه گرفت ، و بعد از چند سال مشهدی فلک شد و دیری نپایید که مُرد و حاجی ها آمدند و تشییع و بخوانید با اخلاص و با برکات بر محمد و ال محمد صلوات  ...

بگذریم ... بگذریم از  این گذر ایام لعنتی ...

تو هم زود باش ! زود باش سه تارت را بردار و چند کلامی از نامجو برایمان بنواز  . . .

نامجویی که این روز ها همه به آن محتاج شده اند تا مشهور شوند !

آخر مگر نمی دانی ؟ سه تار خفه شده مثل انسان بدون حواس است . پس حواست را جمع کن و بزن  . . .

 

پی نوشت : دلنگ و دولونگ  . . . –

 



سر در گم


به  نام آنکه موجب آرامش احوال است و متغیر حال ...

بی پروا و بدون مقدمه و بی هیچ قید و شرط ، شعری به ذهن زنگ خورده و فرسوده ام صیقل خراشید که می گوید :

ز خوشحالان عالم هر که را دیدم غمی دارد    /    مزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد

مسئله ی اصلی خفقان نویسنده است و بس ... دیگر چه فرقی دارد که شعر این است و آن نیست . چه حرفی می تواند جای این کلمه را بگیرد ... چه با وقار است این خفقان .

برایت تا به حال پیش امده است که سر در گم شوی ؟! یا که گم شود سرت در میان درد ها !

خلاصه ی این روز ها زیر خط فقر بودن است ، مد سادگی ... آری ! مُد سادگی .

آنقدر برایمان ساده و مثل اب خوردن شده که نمی دانیم به کجا چنین شتابان !

البته ما علف هم نیستیم چه رسد به گَون . نسیم هم که اگر دیدی سلام مرا به او برسان و بگو : صبا سال هاست که در حسرت کسر شأنش ، چشم دیدنت را  ندارد .

القصه دلم برایتان بگوید : اگر سرتان درد آمد خوب است ، دیگر احتیاجی نیست که بیشتر از این به  درد  بیاورند .

به هر حال سرِ ما که البته سری نیست در میان این همه سر ... میگرن هایش از فعالیت باز مانده و باز هم خدا بیامرزد آنهایی که وجودشان سر شار از امید بود و خلاصه سرشان شار شار افکار زیبا تراوش می کرد.

این روزهایمان را هیچ تعبیری نیست ، صد رحمت به خلصه .

یادش بخیر چقدر گوش زد کردند و محکم به گوشمان حرف زدند و زدند و زدند که :

ای که دستت می رسد کاری بکن / پیش از این کز تو نیاید هیچ کار

 

پی نوشت : اندر احوالات 24 ساعت و دیگر هیچ . . .

بدرود

:: بارانی ! اما نه مثل دلم ...

صبح بود .  . .


مثل این صبح های آخر عمری که در مسیر پایان خودش پیش میرود ، چشمانم را باز کردم .

از پنجره ی کوچکی که با تمام بزرگی اش نسبت به هیکل من  قسمتی از آسمان را در بر گرفته است نوری مشاهده نمی شود .. .


چقدر خوشحال شدم و با عجله از رختخواب بلند شدم و بیرون رو تماشا کردم ... هوا ابری بود اما بارونی در کار نبود ...


از ته دل دعا کردم ای کاش امروز بارون بیاد ...

حاجتم برآورده شد . در مسیر رفتن به سر کارم بودم که بارون می آمد . نا خواسته چشم به پیاده رو بود و دانه های ارزنی که روی زمین جلوی یک مغازه ی تنگ تاریک ریخته شده بود .


قبلا می دانستم پیرمرد ، برای دلخوشی خودش هم که شده برای گنجشک های خیابانی دانه می ریزد تا هم خود را از تنهایی در بیاورد و هم انها را سیر کند ...


کم پیش می آید که از این مسیر عبور کنم . معمولا از کوچه های خلوت صبحگاهی عبور می کردم . اما آن روز صبح دلم هوای شلوغی و مردم باران خورده را کرده بود ...


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

پیرمرد ، گنجشک ، باران ...


بدرود

شروعی برای آغاز

درود  



بی پرده و بی مقدمه تصمیم گرفتم این وبلاگ شخصی قدیمی رو که خیلی وقت بود بهش سر نزده بودم راه اندازی کنم و مثل قدیما با شوق و ذوق دوباره شروع به نوشتن هر چیزی که دوست دارم کنم ...